دیدار تلخ
دیدار تلخ
به زمین می زنی و می شکنی
عاقبت شیشه ی امیدی را
سخت مغروری و می سازی سرد
در دلی آتش جاویدی را
دیدمت وای چه دیداری وای
این چه دیدار دل آزاری بود
بی گمان برده ای از یاد آن عهد
که مرا با تو سرو کاری بود
این چه عشقی است که در دل دارم
من از ایت عشق چع حاصل دارم
می گریزی ز من و در طلبت
باز هم کوشش باطل دارم